جدول جو
جدول جو

معنی تیپا زدن - جستجوی لغت در جدول جو

تیپا زدن(اِ شُ دَ)
با نوک پا ضربه زدن. تک پا زدن. (فرهنگ فارسی معین). زفکنه زدن. اردنگ زدن. زه کونی زدن. شلخته زدن. سرچنگ زدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). راندن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توپ زدن
تصویر توپ زدن
بدون داشتن ورق خوب روی دست حریف زدن و مبلغ را زیاد کردن که حریف جا بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
جهیدن آب یا مایع دیگر از یک سوراخ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اِ طِ کَ دَ)
به اصطلاح ارباب دفاتر ایران دریدن گوشۀ فرد را گویند. (آنندراج) (بهار عجم) :
تأثیر، مگو از نظر افتادۀ یارم
تمغا نزند ناظر شه باطله بسیار.
محسن تأثیر (از بهار عجم) (آنندراج).
ناظر متصدی کل کارخانجات پادشاهی که آن را در هندوستان خانسامان گویند و باطله بمعنی فرد باطل است چنانکه گذشت. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نُ / نِ / نَ دَ)
با افزار آهنی کار کردن. افزار مخصوص سنگ تراشان را بر سنگ یا خاک زدن. افزار مخصوص کندن سنگ و خاک و جز آن را:
تو خوش می زیستی با دلبران شاد
قلم شاپور می زد تیشه فرهاد.
نظامی.
زدم تیشه یک روز بر تل خاک
بگوش آمدم ناله ای دردناک.
سعدی.
رجوع به تیشه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ تَ)
تیمار کردن اسب را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَدَ)
بالا آمدن آبله های دیگ جوشان. (ناظم الاطباء) ، جاری شدن خون از زخم. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (بهار عجم) :
ز خونی که تیرک زد از فرقگاه
یلان را برافروخت پرّ کلاه.
هاتفی (از آنندراج).
، درد کردن. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَکَ دَ)
پشت پا زدن. (غیاث) (آنندراج) :
آثار قیامت نگری بی رخ دوزخ
گر حسن زند بر کف خاکی سرپایی.
واله هروی (از آنندراج).
، به پا چیزی را رد کردن. (غیاث). لگد زدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / رَ بَمَ دَ)
تیغ زدن گون تا صمغ آن که کتیرا باشد بیرون آید. کتیرا گرفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی باریک، تیر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمار زدن
تصویر تیمار زدن
تیمار کردن اسب را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپازدن
تصویر تیپازدن
با نوک پا ضربه زدنتک پا زدن
فرهنگ لغت هوشیار
(قمار) بروی دست حریف برخاستن در صورتیکه دست شخص پست تراز دست حریف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تپغ زدن کند زبانی تپق زدن زبان کسی. گرفته شدن زبان او نادرست ادا کردن کلمات: (فلانی زبانش تپق زده بجای طفل (طلف) گفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغ زدن
تصویر تیغ زدن
((زَ دَ))
دمیدن آفتاب، از کسی پول یا مالی را به زور یا نیرنگ گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریپ زدن
تصویر ریپ زدن
((زَ دَ))
با حرکت های مقطع و نامتوازن کار کردن یا پیش رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپ زدن
تصویر توپ زدن
((زَ دَ))
در بازی قمار، روی دست حریف رفتن بدون این که دست شخص بهتر از دست حریف باشد، بلوف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
((رَ. زَ دَ))
جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
Tick
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
faire tic-tac
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
チクタクする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
לתקתק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
टिक करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
berdetak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
ตีระฆัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
tikken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
fare tic tac
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
hacer tictac
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
fazer tique-taque
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
发出滴答声
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
tykać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
тикати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
ticken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
тикать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
똑딱거리다
دیکشنری فارسی به کره ای